(عکس و مطلب: سروش نفیسی)
نمیدانم از چه زمان بود که این فکر در ما بوجود آمد که تافتهای جدا بافته از دیگر جهان هستیم! هرچه بود آن واقعیتی نبود که شامل حال ما شد و برای همین گریبانمان را گرفته و ول نخواهد کرد. چرا از یاد بردهایم اینجا ایران است! ولی نه آن ایرانی که مهد تمدنها خواندیمش و فکر کردیم از جهانیان بالاتریم. هر روز اتفاقاتی رخ میدهد که ما را به این باور برساند که در جهان سوم و در کشوری با مدیریتی من درآوردی زندگی میکنیم. بسیاری از اتفاقات سادهای که در این مملکت روی میدهد برای دیگر ممالک ساده است، اما ما همین سادهها را هم نمیتوانیم مدیریت کنیم. شاید وقت آن است درک کنیم توقع و نگاهمان آن نیست که باید باشد
امید به زندگی در بسیاری از کشورها برای افراد سالخورده بسیار بالا است و در ایران از سن ۶۰ سالگی به بالا تفهیم میشوی که کم کم باید رخت و لباست را برداری و برای دیار باقی آماده شوی! در همه جا قانونها و برخوردها روز به روز بر این مورد بیشتر پافشاری میکنند و به مرور امیدی را به آینده نخواهی داشت. این روزها جهان در حال واکسینه شدن در مقابل ویروسی ناشناس است و ما هم با مدیریتی فشل خواستیم این مهم را اجرا کنیم، خواستیم نشان دهیم ما جهان سوم و در کشوری از آن جنس نیستیم، همان طور که میخواستند بازهم ما را جور دیگر نشان دهند. فراخوان به عمل آمد برای افراد بالای ۸۰ سال و خود دیدم برای اولین بار که این ثروتهای میهنم چطور به خود و سن خود میبالیدند که ما ۸۰ سال به بالا هستیم و واکسن را دریافت میکردند. اما چه شد؟ آنهمه غرور کاذبی که داده شد به کجا رفت؟ نتوانستیم برای چند صباحی این غرور کاذب را هم برایشان نگه داریم! مدیریت فشل از عهده نگهداری دوز دوم واکسن هم عاجز بود و همه داشتههایش را صرف دیگران کرد. دوز دومی که باید برای کسانی که دوز اول را دریافت کردهاند نگهداری میشد را برای اقوامشان برای دوستان برای مدیران برای آشنایان صرف کردند و کاسه چه کنم بر دست. ساده بود ولی ما از همین سادگیها هم عاجزیم! شاید هم مشکل از درس ریاضی باشد که ندانستند اگر هر مقدار دوز واکسن را وارد میکنند باید نصف آن را برای دوز دوم نگه دارند، هر چه هست آن نیست که باید
هنوز از بیکفایتی توزیع واکسن برای پدر و مادرانمان نفس به جا نیاورده بودیم که خبر تکمیل شد. اتوبوس حامل خبرنگاران …. آخر مگر میشود؟ شما را قسم میدهم با روح و روانمان بازی نکنید! ایران است، ایرانی هستهای، ایرانی که ماهواره به هوا فرستاده، ایرانی که قرار است در همه عرصهها پیشتاز باشد. پس چه شد؟ اتوبوسی از دهه ۶۰ خراب و بدون ضابطه را چه کسی برای جوانانی که دلشان برای محیط زیست میطپید مهیا کرد؟ در آذربایجان اتوبوس مدرن وجود نداشت یا نمیخواستیم هزینه زیادی را سربار سازمان محیط زیست کنیم؟ واقعا چه شد؟ اینهم باز فراموشمان خواهد شد تا داستان تراژیک بعدی؟ آیا واژگونی اتوبوس دانشگاه آزاد در همین بیخ گوشمان تهران را از یاد بردیم؟ بگویم حادثه سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران که میگویید یادتان نیست، سانچو را چی؟ باز هم بگویم؟ از سقوط هواپیماها، یا … بس نیست؟ تو را به جانتان قسم میدهیم توقعی را برایمان ایجاد نکنید و بگذارید بدانیم چه جایگاهی داریم. آن وقت نه گلایه میکنیم و نه توقعی هست، میدانیم در چه حدی هستیم و دیگر نق هم نمیزنیم
عکس مرد سالخورده ای را نشان میدهد که در کتابخانه عمومی بوستون ایالت ماساچوست آمریکا در حال مطالعه است. بوستون یکی از شهرهای آمریکا است که امید به زندگی توسط افراد سالخورده در آن بالا است و کسی به آنها از کار افتاده نمیگوید