◀️ سنگ گوری که داستانی شگفتانگیز روایت میکند
در گورستان قدیمی روستای دهبرآفتاب یاسوج، سنگ گوری وجود دارد که بیش از یک نشانِ خاکی است؛ روایتی است از زندگی و مرگی ناگهانی.
تصویر حکشده بر آن سنگ، جوانی را در میان شادی و شور یک عروسی نشان میدهد. سازها در حال نواختناند، زنان و مردان دست در دست هم حلقهوار میرقصند و داماد، سبکبال در میانهی میدان میچرخد. اما در همان لحظه، حادثه از دل خاک سر برمیآورد: ماری از زیر پاها میخزد، پاهای داماد را میگزد و شادی جمع، در یک نفس، به ماتمی سنگین بدل میشود. داماد بر زمین میافتد و مار نیز در همان کشاکش جان میبازد؛ دو مرگ در یک صحنه، دو سرنوشت در یک دم.
سنگ، بینیاز از شرح و توضیح، همهچیز را به تصویر کشیده است: رقص و شادی، حضور زنان و مردان در کنار یکدیگر، شمشیر و تفنگی که از فرهنگ آن روزگار خبر میدهد. گویی این حکاکی، لحظهای یخزده از تاریخ است؛ لحظهای که شادی و مرگ در کنار هم ایستادهاند.
و شعر حکشده بر سنگ، روایت را کامل میکند. داماد، خود از زبان سنگ سخن میگوید:
«نوجوان بودم و نومید ز دلدار شدم
بخت برگشت و بدین روز گرفتار شدم
ماری از غیب بیامد و بزد پای مرا
اجلم مار شد و من اجل مار شدم»
امروز این سنگ در موزهی یاسوج نگهداری میشود؛ همچون قصهای تلخ و شگفت که از دل خاک برخاسته تا فراموش نشود.